ياد داشت های زير زمينی

صداي همهمه مي آيد و من مخاطب تنهاي همه ي باد هاي جهانم....

05 April 2004

نا جي غمگين دل من
راهت از بن بست بي فرداي من كج راه مي گردد
دلت را بر نگر بر دوش خود بگذار
برو كاينجا كسي مفهوم دستان قديست را نمي داند
دلت را بر چنين عشقي مگردان اينچنين آشفته , بي سامان
كه اينجا مردمان سردند و خاموشند
برو كاينجا همه جز ناله و آه و فغان چيزي نمي دانند
برو بگذار در تاريك گور سرد خود آسوده بر بندم دو چشمم را
مزارم را ببين…..پر زن تو اي شهزاده ي مغرور رويايم…
---------------------------------------
نمي دونم ميشه اسمشو گذاشت شعر يا نه به هر حال اولين متنم بود كه يكم از حالت نثر بيرون اومده بود و يه خورده اهنگ داشت…