ياد داشت های زير زمينی

صداي همهمه مي آيد و من مخاطب تنهاي همه ي باد هاي جهانم....

30 August 2005



چون سايه هاي بي امان
بازيچه ي دست زمان
در اين دنيا مانده ام چنان
افسرده و حيران
سرگشته و نالان
چون آدمك زنجير بر دست و پايم
از پنجه ي تقدير من كي رهايم
اي كه تو دادي جانم
گو به من تا كي بمانم
آدمي چون آدمك مخلوقي سرگردان