ياد داشت های زير زمينی

صداي همهمه مي آيد و من مخاطب تنهاي همه ي باد هاي جهانم....

19 March 2005

تولدت مبارك عزيز دل



خيلي سال پيش توي چنين روزي (نمي دونم دقيقا ساعت چند ولي خوب خوب ميدونم همچين روزي بود) يه نيني‏‏‏ تپل ناز ونگ ونگو براي اولين بار چشماي قشنگشو باز كرد تا يه روزي چشماي يه دختر كوچكولو اي كه اونورترا يعني يكمي خيلي دورترا زندگي ميكرد پر بشه از عطر نگاهش.

تا امروز چشاي هر دوشون خيره بود به معجزه اي كه قراره يه روز تو دل يه لحظه بارور شه...خيره به يه هواي خاص كه غرق در رقص قاصدكان پيامبري باشه كه يه آيه از وراي تمام لحظه هاي دلتنگ ميارن.

تاگور ميگه :

هر كودكي با اين پيام به دنيا مياد كه خدا هنوز از انسان نوميد نيست.

من باور دارم كه خدا به قداست اون اميدي كه اولين روز تولد هر يكي از ما داشته هر سال روز تولدمون برامون يه معجزه هديه ميفرسته

و اون معجزه همون آرزويي هست كه ما توي چنين روزي عميقا از خدا ميخوايم.

×××

امروز حوالي ساعت 4 كه قداست روز تولدت و لحظه ي تحويل سال در هم گره خورد برو به استقبال تبلور معجزه ت :

با يه آينه , يه كاسه آب و يه آيه از قرآن........