اسفند 16 ...
در دل من چيزيست
مثل يك بيشه ي نور
مثل خواب دم صبح
و چنان بي تابم
كه دلم مي خواهد بدوم تا ته دشت
يروم تا سر كوه
دورها آوايي ست كه مرا مي خواند.....
از خيلي روز پيش تصميم داشتم اين شعر رو توي چنين روزي بنويسم . اون موقع وقت خوندنش يه حسي و حالي بهم دست ميداد . حس ميكردم سبك شدم . حس مي كردم اونقدر آزاد و رها شدم كه مي تونم حتي دست تو رو هم بگيرم با هم بدويم تا ته اين دشت . با هم اونقدر سبك بدوييم كه بي هيچ هراسي برسيم به آخر دنيا... نمي دونم ! شايد حس مي كردم آخر دنيا هر چي باشه از اينجايي كه ما توش گير كرديم قشنگتره.لا اقل اونجا ديگه ديوار نيست . پنجره هاش قفل ندارن . اونجا ديگه برا عاشق شدن نمي خواد اجازه بگيري!
لا اقل اونجا بدون هيچ واهمه اي از هزار و يه سوالي كه ازت نخواهند پرسيد ميتوني يه دل سير گريه كني كه چرا چنين روزي بايد اينقدر تلخ باشه. ميتوني بدون ترس از رد سرخي كه تو چشمات به جا ميمونه همه ي بغضت رو از صدات بريزي بيرون.
چه نقشه هايي كه كشيدي برا اين روز !!. چه نقشه هايي كشيدم برا اينكه بهت اثبات كنم تو اين يه
سالي كه از من گذشت خيلي چيزا تو دلم تفيير كرد ... خيلي چيزا.
خسته م صدرا. خيلي خسته . فكر نبودنت همه ي خستگي ها رو روي دوشم رها مي كنه.
كاش از صبح كسي بهم تبريك نميگفت.كاش لا اقل هيچ كسي به روم نمياورد كه امروز روز بزرگ شدنمه.شايد اونوقت دوريت , نبودنت , نديدنت اينقدر عذابم نميداد .شايد اونوقت خودمم چشامو ميبستم تا نبينم .......... .
گلم ! امروز صبح زود همه ي تبريكات همه ي دوست دارم هات همه ي ارزوهاي قشنگ و مقدست بدستم رسيد.حتي بغض خيسي كه وقت دعا كردنم تو صدات بود...............
مي دوني!شايد بتونن ما رو از هم دور كنن اما با روياهامون ميخوان چيكار كنن؟
چه دريايي ميان ماست............خوشا ديدار ما در خواب
---------------------------------------------------------------
من امروز 18 ساله شدم ... يه تولد ابري....يه تولد خيس خيس.......
ريحان گلم نمي دوني تبريكت اونم از راه دور چقدر خوشحالم كرد....فرناز خوبم , ساراي مهربونم آيدا الهام صفورا عاليه ي عزيزم........با تبريكاي قشنگتون يك دنيا خوشحالم كردين.....
<< Home