بازوبند سبز
*مادر بزرگ
گم کرده ام در هياهوی شهر
آن نظر بند ســــــبز را
که در کودکی بسته بودی
به بازوی من
در اولين حمله ناگهانی تاتار عشق
خمره دلم بر ايوان سنگ و سنگ
شکست
دستم به دست دوست ماند
پايم به پای راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تکه تکه از دست رفته ام
در روز روز زندگانيم
گم کرده ام در هياهوی شهر
آن نظر بند ســــــبز را
که در کودکی بسته بودی
به بازوی من
در اولين حمله ناگهانی تاتار عشق
خمره دلم بر ايوان سنگ و سنگ
شکست
دستم به دست دوست ماند
پايم به پای راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تکه تکه از دست رفته ام
در روز روز زندگانيم
<< Home