بر او ببخشاييد
بر او كه گاهگاه ، پيوند دردناك وجودش را
با آب هاي راكد و حفره هاي خالي
از ياد مي برد
و ابلـــــهانه مي پندارد
كه حــق زيســــتن دارد
بر او ببخشاييد
بر او كه از درون متلاشــــــي ست
اما هنوز پوست چشمانش از تصور ذرات نـــور مي سوزند
و گيسوان بيهده اش ، نوميــــد وار
از نفوذ نفس هاي عشق مي لرزند
اي ساكـــــنان سرزمين ساده ي خوشــــبختي
اي همدمان پنــــجره هاي گشوده در باران
بر او ببخشاييد
بر او ببخشاييد
زيرا كه مســــحور است
زيرا كه ريشه هاي هستي بار آور شـــــما
در خاك هاي غـــــربت او نقب مي زنند
و قلب زود بــــاور او را
با ضربه هاي موذي حسرت
در كنج سينه اش متـــــــورم مي سازد
--------------------------------------------فروغ
بر او كه گاهگاه ، پيوند دردناك وجودش را
با آب هاي راكد و حفره هاي خالي
از ياد مي برد
و ابلـــــهانه مي پندارد
كه حــق زيســــتن دارد
بر او ببخشاييد
بر او كه از درون متلاشــــــي ست
اما هنوز پوست چشمانش از تصور ذرات نـــور مي سوزند
و گيسوان بيهده اش ، نوميــــد وار
از نفوذ نفس هاي عشق مي لرزند
اي ساكـــــنان سرزمين ساده ي خوشــــبختي
اي همدمان پنــــجره هاي گشوده در باران
بر او ببخشاييد
بر او ببخشاييد
زيرا كه مســــحور است
زيرا كه ريشه هاي هستي بار آور شـــــما
در خاك هاي غـــــربت او نقب مي زنند
و قلب زود بــــاور او را
با ضربه هاي موذي حسرت
در كنج سينه اش متـــــــورم مي سازد
--------------------------------------------فروغ
<< Home