رجعت
يه دوری تقريبا ۲ ماهه از وبلاگ و يه دلتنگی غريب از حس اينکه جزيی از دنياتو دوباره به اغوش می کشی جزيی که خيلی بزرگه شايد يه کپی کمرنگ از خودت جزيی که اروم و بی صدا بدون اينکه حتی خودش بفهمه دستشو رها می کنی . چون دوسش داری و فکر می کنی اون به اين تنهايی نياز داره تا تغيير کنه تا بتونه مث قبل همرنگت بشه با تو با احساست با لحظه هات با بقيه ی دنيات راه بياد.
دستتو رها نکرده بودم که گم بشی .تو رو رهات نکردم که دلتنگم بشی . فقط يه خودخواهی بدجنس لا بلای ذهنم خزيد . يه خودخواهی که دوسم داشت و می خواست من عوض شم . دلش نميخواست حالا که پناهم باد جهت روزامو هم باد تعيين کنه . يه خودخواهی عزيز که دوست داشت خودمو پيدا کنم . دوست داشت متفاوت از قبل فکر کنم.
باز هم من تو و يه عالمه حرف تلنبار شده که اينبار دلم ميخواد راحت بريزمشون تو دلت اخه دلم خيلی کوچولو. ديگه جای اينهمه کلمه رو نداره ...
دستاتو به من بده عزيز هم بغضم
دستتو رها نکرده بودم که گم بشی .تو رو رهات نکردم که دلتنگم بشی . فقط يه خودخواهی بدجنس لا بلای ذهنم خزيد . يه خودخواهی که دوسم داشت و می خواست من عوض شم . دلش نميخواست حالا که پناهم باد جهت روزامو هم باد تعيين کنه . يه خودخواهی عزيز که دوست داشت خودمو پيدا کنم . دوست داشت متفاوت از قبل فکر کنم.
باز هم من تو و يه عالمه حرف تلنبار شده که اينبار دلم ميخواد راحت بريزمشون تو دلت اخه دلم خيلی کوچولو. ديگه جای اينهمه کلمه رو نداره ...
دستاتو به من بده عزيز هم بغضم
<< Home