اين روزا چقدر اتفاقاي كاملا متضاد پشت سر هم رخ ميده .درست توي لحظه اي كه به سكون اون حالت يقين پيدا مي كني ، شرايط 180 درجه مي چرخه و تغيير ميكنه.
در كل اين روزا برام مخلوطي هست از طعم دلهره و آرامش ،خوشحالي مفرط ، غم عميق ، خستگي كسل بار ، سرحالي بي دليل و حالتهاي كاملا متضاد ديگه……..مثلا امروز:
قرار بود راس ساعت 7 امتحان شيمي بديم.دبيرش تازه ساعت 7:30خيلي ريلكس وارد ميشه و با آرامش هر چه تمامتر برگه ها رو(3برگه =6صفحه سوال) پخش مي كنه و يهو دود ميشه ميره هوا . حالا هر چي ميخواي سر اين مدير (ناگفته نمونه كه مديريتشون خيلي ضعيفه) داد بزن و غرولند كن
كه آخه 6 تا صفحه سوال اونم با فونت كوچك توي 1:30 چطور ميشه جواب داد .اونم هي راست بره چپ بياد بگه هيس فيس ..حالا خودشون ميان……..همه ي اينا به كنار برگه ي سفيدِ جدا برا جوابا هم نميده كه چرا؟چون دبير گرام فرمودند توي خود برگه جا ميشه جواب بديد!!!(من هنوز خط دبيرمونو نديدم).ما هم از لجمون و از اونجايي كه هيچ چاره اي نداشتيم گفتيم اصلا بهتر خودش چشماش در مياد تا بتونه بفهمه چي نوشتيم(عصبانيت همه رو در اون لحظه در نظر بگيريد)
خلاصه اين مدير خانومي كه اصلا شماره ي اين آقا رو نداشتند يهو با توسل به عالم غيب شمارشون بهشون الهام شد (بعد از اينكه ما گلومونو تيكه پاره كرديم از بس غرغر كرديم) شماره رو گرفتند اما خونه نبود ، سپردن بهشون بگن كه پا شه اگه زحمتي نيست و كاراي ديگشون اجازه ميده اين نيم ساعت مونده به اتمام ساعت كاريشون(زنگ خود شيمي امتحان داشتيم)پاشن تشريف بيارن مدرسه…..(مدير:بي زحمت بهشون بگيد اين بچه ها يه چند تا سوال دارن لطفا يه سر تشريف بيارن مدرسه)
ساعت 8 و نيم با لبخندي ژكوندوار وارد ميشه و خيلي مهربون در قبال اينهمه دادو بيداد بچه ها ميگه:مشكلتون چيه؟!!!!!!!ربع ساعت ميگذره(به سوالاي بچه ها هم تا اونجا كه ميتونه راهنمايي صريح ارائه ميده)و ميگه:هيچ عجله نكنيد ! وقت داريد!با آرامش جواب بديد!!!!!شده از زنگ بعديتون ميزنم(با اجازه ي ديوار)تا شما به سوالا جواب بديد!!!!!!!!!!!!
يه دقيقه به زنگ مونده ميگه خب فردا زنگ اخر ازمايشگاه داريد نه؟بعد در مقابل بهت تمام دوستان برگه ها رو تحويل ميگيره ميگه بقيشو فردا زنگ اخر بتون ميدم جواب بديد!!!!!-بله؟!!!! و ما با احمقانه ترين قيافه در حالي كه مبهوت مونديم به سلامت روحيشون شك مي كنيم.
ولي خب اصلا به ما چه؟گيرم كه ايشون!…………جدا از اين بهتر ميشه؟گر چه من شخصا بخاطر تعداد زياد سوالات خيلي هاشو فراموش كردم اما خوب يادم رفت بگم ايشون سوالا رو دقيقا از 3 تا برگ كتاب كار شيمي كپي كرده بودن اما از خير اين راه ميگذرم چون اصلا حوصله ندارم بخاطر 3 تا برگه 40 تا كتابفروشيو زير پا بذارم…………….نا گفته نمونه قراره نمره اين امتحان بعنوان نمره ي مي ترم وارد شه .!!.
-----------------------------
اما خالا كه فكر ميكنم مي بينم اين مسخره ترين و قابل بيان ترين اتفاق غير قابل پيش بينيِ اين روزا بود.علاوه بر اين ، تازگيا عجيب به عقايد كاملا متفاوت بر ميخورم . ادماي متفتوت با دغدغه ها و دنياهاي متفاوت گرچه برخي از اين عقايد و دغدغه ها واقعا اعصاب من يكيو خورد مي كنن اما در عين حال خيلي جالبن
--------------------------
نميدونم چرا با وجود اينكه اصلا سعي نداشتم اين ماجراي امتحانو به طنز بنويسم اما يهو لحنم عوض شد اما خب مهم نيست وبلاگم هم بايد چيزاي جديد تجربه كنه…………
در كل اين روزا برام مخلوطي هست از طعم دلهره و آرامش ،خوشحالي مفرط ، غم عميق ، خستگي كسل بار ، سرحالي بي دليل و حالتهاي كاملا متضاد ديگه……..مثلا امروز:
قرار بود راس ساعت 7 امتحان شيمي بديم.دبيرش تازه ساعت 7:30خيلي ريلكس وارد ميشه و با آرامش هر چه تمامتر برگه ها رو(3برگه =6صفحه سوال) پخش مي كنه و يهو دود ميشه ميره هوا . حالا هر چي ميخواي سر اين مدير (ناگفته نمونه كه مديريتشون خيلي ضعيفه) داد بزن و غرولند كن
كه آخه 6 تا صفحه سوال اونم با فونت كوچك توي 1:30 چطور ميشه جواب داد .اونم هي راست بره چپ بياد بگه هيس فيس ..حالا خودشون ميان……..همه ي اينا به كنار برگه ي سفيدِ جدا برا جوابا هم نميده كه چرا؟چون دبير گرام فرمودند توي خود برگه جا ميشه جواب بديد!!!(من هنوز خط دبيرمونو نديدم).ما هم از لجمون و از اونجايي كه هيچ چاره اي نداشتيم گفتيم اصلا بهتر خودش چشماش در مياد تا بتونه بفهمه چي نوشتيم(عصبانيت همه رو در اون لحظه در نظر بگيريد)
خلاصه اين مدير خانومي كه اصلا شماره ي اين آقا رو نداشتند يهو با توسل به عالم غيب شمارشون بهشون الهام شد (بعد از اينكه ما گلومونو تيكه پاره كرديم از بس غرغر كرديم) شماره رو گرفتند اما خونه نبود ، سپردن بهشون بگن كه پا شه اگه زحمتي نيست و كاراي ديگشون اجازه ميده اين نيم ساعت مونده به اتمام ساعت كاريشون(زنگ خود شيمي امتحان داشتيم)پاشن تشريف بيارن مدرسه…..(مدير:بي زحمت بهشون بگيد اين بچه ها يه چند تا سوال دارن لطفا يه سر تشريف بيارن مدرسه)
ساعت 8 و نيم با لبخندي ژكوندوار وارد ميشه و خيلي مهربون در قبال اينهمه دادو بيداد بچه ها ميگه:مشكلتون چيه؟!!!!!!!ربع ساعت ميگذره(به سوالاي بچه ها هم تا اونجا كه ميتونه راهنمايي صريح ارائه ميده)و ميگه:هيچ عجله نكنيد ! وقت داريد!با آرامش جواب بديد!!!!!شده از زنگ بعديتون ميزنم(با اجازه ي ديوار)تا شما به سوالا جواب بديد!!!!!!!!!!!!
يه دقيقه به زنگ مونده ميگه خب فردا زنگ اخر ازمايشگاه داريد نه؟بعد در مقابل بهت تمام دوستان برگه ها رو تحويل ميگيره ميگه بقيشو فردا زنگ اخر بتون ميدم جواب بديد!!!!!-بله؟!!!! و ما با احمقانه ترين قيافه در حالي كه مبهوت مونديم به سلامت روحيشون شك مي كنيم.
ولي خب اصلا به ما چه؟گيرم كه ايشون!…………جدا از اين بهتر ميشه؟گر چه من شخصا بخاطر تعداد زياد سوالات خيلي هاشو فراموش كردم اما خوب يادم رفت بگم ايشون سوالا رو دقيقا از 3 تا برگ كتاب كار شيمي كپي كرده بودن اما از خير اين راه ميگذرم چون اصلا حوصله ندارم بخاطر 3 تا برگه 40 تا كتابفروشيو زير پا بذارم…………….نا گفته نمونه قراره نمره اين امتحان بعنوان نمره ي مي ترم وارد شه .!!.
-----------------------------
اما خالا كه فكر ميكنم مي بينم اين مسخره ترين و قابل بيان ترين اتفاق غير قابل پيش بينيِ اين روزا بود.علاوه بر اين ، تازگيا عجيب به عقايد كاملا متفاوت بر ميخورم . ادماي متفتوت با دغدغه ها و دنياهاي متفاوت گرچه برخي از اين عقايد و دغدغه ها واقعا اعصاب من يكيو خورد مي كنن اما در عين حال خيلي جالبن
--------------------------
نميدونم چرا با وجود اينكه اصلا سعي نداشتم اين ماجراي امتحانو به طنز بنويسم اما يهو لحنم عوض شد اما خب مهم نيست وبلاگم هم بايد چيزاي جديد تجربه كنه…………
<< Home