ياد داشت های زير زمينی

صداي همهمه مي آيد و من مخاطب تنهاي همه ي باد هاي جهانم....

10 August 2004

سهم من

پلک هايم را که رها می کنم،
تو هستی و من
من هستم و غربت غريبی که هنوز هم گهگاهی فرياد سر حورده اش را در خم و پيچ لحظه های دلتنگم ، بر می آرد.
و تو گم می شوی
در همان غربت غريب...در همان فرياد رعد آسای زخمی ... در همان بی تابی لحظه های دلتنگ...
تو گم می شوی و تنها ، آهنگ مغموم صدايت می ماند که مصرانه در برابر آنهمه لحظه های غربت زده قد علم می کند
و حرف به حرف واژه هايت که ناجی وار خستگس لحظه هايم را می دزدند
و سپيدای بی ريای قلبت که تنم را در حرير مهربانش پنهان می کند
تو گم می شوی
و به جا می ماند همچنان در خلوتم آنچه سهم من از توست...