ياد داشت های زير زمينی

صداي همهمه مي آيد و من مخاطب تنهاي همه ي باد هاي جهانم....

06 September 2004

عادت

چشمهايم را اهسته می بندم و بيهوده می خواهم چشمانم نسوزند از حس نمناک غمگينی که بی قرار بر گونه هايم می غلتد.
.بيهوده می خواهم تمام بغضم را به اثبات بی تفاوتی ياد هايم ببلعم
***
من خسته تيستم و شايد از تمام بودنهايم امروز آبی ترم.من خسته نيستم و چشمانم هنوز از ياد دورهايی که روزی خواهند آمد می سوزد و صدايم هنوز آبستن فرياد هايی ست که روزی بر بلند ترين ارتفاع بودنم جاری خواهند شد.
من خسته نيستم حتی از دلتنگی هايی که به عصيانم وا می دارند .حتی از تمام سکوت های مکرری که سهم من می شود از بی نهايت پرسش هايم .حتی از باور تغييرهای درهم سايه هايی که از من می گذرند.
من خسته نيستم اما
سخت است عادت...عادت به تکرار...تکرار عادت...سخت است