آي آدمها
آي آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانيد ، يک نفر در آب دارد مي سپارد جان...
...آروم چشمامو مي بندم و خودمو مي سپارم به دست يه اهنگي که چند وقت پيش از وبلاگ يکي که يادم نيست سيو کردم.غمگينه ولي اروم... يه حسي بهت ميده که دلت ميخواد تو اون لحظه تنهاي تنها باشي . جدا از تمام دنياي اطرافت و فقط فکر کني ، فکر کني ، فکر کني...
**********
اين روزا بيشتر از هر وقته ديگه نياز دارم دستامو بذارم روي گوشهام و فکر کنم بيشتر از هر وقت ديگه دلم تنگ شده برا خلوت اتاقم . دلم ميخواد برگردم به همون دختر 15 ساله اي که حس ميکرد تو تنهايي و خلوت اتاقش ،پشت چشماي شيشه اي عروسکاش ،لا به لاي خط خطي هاي دفتر شعر و خاطراتش نياز به هيچ کس نداره تا بياد و تمام دار و ندارشو ازش بدزده....اما يکي اومد آروم و بي صدا ، ساده و مهربون تمام گنجينه ي 15 سالگيشو دزديد. يکي که هيچوقت نديدش
.دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم تنـگه
<< Home