ياد داشت های زير زمينی

صداي همهمه مي آيد و من مخاطب تنهاي همه ي باد هاي جهانم....

19 March 2005

تولدت مبارك عزيز دل



خيلي سال پيش توي چنين روزي (نمي دونم دقيقا ساعت چند ولي خوب خوب ميدونم همچين روزي بود) يه نيني‏‏‏ تپل ناز ونگ ونگو براي اولين بار چشماي قشنگشو باز كرد تا يه روزي چشماي يه دختر كوچكولو اي كه اونورترا يعني يكمي خيلي دورترا زندگي ميكرد پر بشه از عطر نگاهش.

تا امروز چشاي هر دوشون خيره بود به معجزه اي كه قراره يه روز تو دل يه لحظه بارور شه...خيره به يه هواي خاص كه غرق در رقص قاصدكان پيامبري باشه كه يه آيه از وراي تمام لحظه هاي دلتنگ ميارن.

تاگور ميگه :

هر كودكي با اين پيام به دنيا مياد كه خدا هنوز از انسان نوميد نيست.

من باور دارم كه خدا به قداست اون اميدي كه اولين روز تولد هر يكي از ما داشته هر سال روز تولدمون برامون يه معجزه هديه ميفرسته

و اون معجزه همون آرزويي هست كه ما توي چنين روزي عميقا از خدا ميخوايم.

×××

امروز حوالي ساعت 4 كه قداست روز تولدت و لحظه ي تحويل سال در هم گره خورد برو به استقبال تبلور معجزه ت :

با يه آينه , يه كاسه آب و يه آيه از قرآن........

06 March 2005

اسفند 16 ...




در دل من چيزيست
مثل يك بيشه ي نور
مثل خواب دم صبح
و چنان بي تابم
كه دلم مي خواهد بدوم تا ته دشت
يروم تا سر كوه
دورها آوايي ست كه مرا مي خواند.....
از خيلي روز پيش تصميم داشتم اين شعر رو توي چنين روزي بنويسم . اون موقع وقت خوندنش يه حسي و حالي بهم دست ميداد . حس ميكردم سبك شدم . حس مي كردم اونقدر آزاد و رها شدم كه مي تونم حتي دست تو رو هم بگيرم با هم بدويم تا ته اين دشت . با هم اونقدر سبك بدوييم كه بي هيچ هراسي برسيم به آخر دنيا... نمي دونم ! شايد حس مي كردم آخر دنيا هر چي باشه از اينجايي كه ما توش گير كرديم قشنگتره.لا اقل اونجا ديگه ديوار نيست . پنجره هاش قفل ندارن . اونجا ديگه برا عاشق شدن نمي خواد اجازه بگيري!
لا اقل اونجا بدون هيچ واهمه اي از هزار و يه سوالي كه ازت نخواهند پرسيد ميتوني يه دل سير گريه كني كه چرا چنين روزي بايد اينقدر تلخ باشه. ميتوني بدون ترس از رد سرخي كه تو چشمات به جا ميمونه همه ي بغضت رو از صدات بريزي بيرون.
چه نقشه هايي كه كشيدي برا اين روز !!. چه نقشه هايي كشيدم برا اينكه بهت اثبات كنم تو اين يه
سالي كه از من گذشت خيلي چيزا تو دلم تفيير كرد ... خيلي چيزا.
خسته م صدرا. خيلي خسته . فكر نبودنت همه ي خستگي ها رو روي دوشم رها مي كنه.
كاش از صبح كسي بهم تبريك نميگفت.كاش لا اقل هيچ كسي به روم نمياورد كه امروز روز بزرگ شدنمه.شايد اونوقت دوريت , نبودنت , نديدنت اينقدر عذابم نميداد .شايد اونوقت خودمم چشامو ميبستم تا نبينم .......... .
گلم ! امروز صبح زود همه ي تبريكات همه ي دوست دارم هات همه ي ارزوهاي قشنگ و مقدست بدستم رسيد.حتي بغض خيسي كه وقت دعا كردنم تو صدات بود...............
مي دوني!شايد بتونن ما رو از هم دور كنن اما با روياهامون ميخوان چيكار كنن؟
چه دريايي ميان ماست............خوشا ديدار ما در خواب
---------------------------------------------------------------
من امروز 18 ساله شدم ... يه تولد ابري....يه تولد خيس خيس.......
ريحان گلم نمي دوني تبريكت اونم از راه دور چقدر خوشحالم كرد....فرناز خوبم , ساراي مهربونم آيدا الهام صفورا عاليه ي عزيزم........با تبريكاي قشنگتون يك دنيا خوشحالم كردين.....